توی خونه و محیطی بزرگ شدم که نذاشتن ابراز وجود کنم و همیشه نادیده گرفتنم و سرکوب شدم. آره چیزی که توی بچگی ازم گرفتن عزت نفسم بود ریشه همه ی ترس هام همین بود ریشه همه چیزایی که از دست دادم درسم روحیه شادم ارزش ها و چهارچوب های زندگیم.

همه ی چیزایی که توی 18 سالگی داشتم رو ترسِ مورد قبول واقع نشدن ازم گرفت. شدم یه مهرطلب و هرچیزی رو فدا کردم برای اینکه فقط دیده بشم، دوست داشته بشم. چه حیف کردم خودمو دیدی؟ خب لعنت به پدرم بابت حالی که الان دارم. ازم پرسیدی واقعا میخوام بمیره؟ آره میخوام به دردناکترین شکل ممکن بمیره و قسم خوردم حتی یه قطره براش اشک نریزم و رومو ازش برگردونم. 

زندان من زیست نبود زندان من رفتار های خانوادمه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

لينک سازي روزنوشت های یک مادر خانه دار کارمند اخبار فارسي عمومي حمید سکوریتی شیشه های تزئینی،شیشه های دکوراتیو،پویاگلس انرژی های اقتصادی خانه موفقیت هاپو کوچولو